تسلی

طالب وصلیم، ما را با تسلی کار نیست، ناله گر از پا نشیند، اشک می‌افتد به راه ...

تسلی

طالب وصلیم، ما را با تسلی کار نیست، ناله گر از پا نشیند، اشک می‌افتد به راه ...

یک جایی نوشته بودند : « مرا ببخش که عشقت، مرا آدم حسودی کرده است.»
و چقدر راست می‌گفت.
حتی دلم نمی‌خواهد کسی جز من دم از انتظار برای آمدن تو بزند.
دلم می‌خواهد در دنیای کسانی که برای تو پرواز می‌کنند، فقط خودم باشم.
آنقدر روی این موضوع حساس شده‌ام که با کوچکترین چیز‌های این شکلی، بغض راه همه چیز را می‌بندد. دلم می‌خواهد محکم بگیرمت و به همه بگویم که من اسیر او هستم و لاغیر.
به دوستانت حسودی می‌کنم. به همکارانت حسودی می‌کنم. به هم‌دانشگاهی‌هایت حسودی می‌کنم. به کسانی که پیش تو هستند حسودی می‌کنم و حتی به کسانی که برای تو انتظار می‌کشند.
آخر اگر یادت باشد، روزی من هم همه‌ی این‌ها بودم.
هر چند که حالا چیزی هستم که هیچکس نیست و این خود دنیاییست خیال‌انگیز. چیزی که هنوز برای من مثل رویا و خواب است.
و کاش در ذهن تو هم طوری باشم که هیچکس برایت این طور نباشد. مثل تو برای من.
  • ف.م.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی